قسمت دوم ریحان

بالاخره سکوت یخ زده ی دادگاه به پایان میرسد. لب های قاضی برای قرائت حکم از هم باز می شوند. محاسبه ی این که برای چندمین بار منتظر حکم هستم کمی برایم طاقت فرسا شده است. یک بار؟؟؟ دو بار؟؟؟ صد بار؟؟؟ شاید هم از بدو کودکی در انتظار حکمی مانده ام که عاقبت سرم را به سمت دار بکشد. شاید این دادگاه به اندازه سن 20 ساله ی من قدمت دارد. با وجود همه ی انتظارم برای شنیدن حکم اما حالا که وقتش رسیده است دلم نمی خواهد بشنوم. ناخون هایم به چنگال دندان هایم اسیر می شوند. جویده می شوند. صدای ناله کردنشان را دوست دارم.  یکی که تمام میشود سراغ بعدی می روم. پاهایم برای خودشان به روش اسکاتلندی رقص و پای کوبی راه انداخته اند...عرق دست هایم را با چادرسورمه ای گل دار روی سرم پاک می کنم. قاضی لب هایش را می جنباند که به نظرم مسخره می آید. کمی که بیشتر می گذرد نمی توانم جلوی خودم را بگیرم.  بلند می خندم. این قاضی عتیقه ترین قاضی دنیا به نظرم می آید...مثل دلقک ها وسط دادگاهی به این مهمی لب می جنباند. خنده ام بلند تر می شود. شکوفه هم با من همراه می شود...اما او خنده ی ریز را به قهقه ترجیح می دهد. دادگاه تمام می شود...من از شدت خنده بر روی پا هایم خم شده ام...دو زن به سمتم می آیند تا بلندم کنند. سر بر می گردانم و مادرم را می بینم. اشک نمی ریزد...تکان هم نمی خورد...حتی چشم هایش هم حرکتی نمی کنند. دوباره ترس از اسارتی در دل قطبی از قطب های زمین به خنده هایم پایان می دهد. نگاهی به شکوفه می کنم. لبخند می زند...گرم می شوم. می دانستم که همه چیز را حل می کند.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: داستان ریحان ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 6 آذر 1394برچسب:ریحان, | 19:53 | نویسنده : راحیل (M.S.T) |
.: Weblog Themes By Theme98.com :.

  • قالب وبلاگ
  • اس ام اس
  • گالری عکس